loading...

چشم‌هاش اندازه‌ی گاوه، بخدا.

بازدید : 969
شنبه 30 آبان 1399 زمان : 23:38

شیش ساعت دیگه بیشتر نمونده از تولدم. و خب تا این‌جاش که گه‌ترین تولد مدت‌های اخیرم بود. خیلی خوشحالم که این‌جا رو نمی‌خونی و می‌تونم حرف بزنم و فقط یه چیزهای کوچیکی رو نشونت بدم. راستش حرف‌هات غصه‌م رو بیشتر می‌کنن. وقتی میگی دوست داری با هم زندگی کنیم. ولی من بهش فکر کردم. دلم می‌خواست با هم چیز کنیم. یعنی قول می‌دادم که همیشه همینطوری بمونم. جدی می‌گم. تعهدنامه‌ی کتبی می‌دادم. امضا می‌کردم. که هرچقدر بی‌حوصله بودی درکت کنم. مراقبت باشم. باهات تریاک بکشم. کتکت نزنم مثلا. چون فکر می‌کنی اون‌هایی که چیز می‌کنن هم رو کتک می‌زنن. ظرف‌ها رو من بشورم. من آشپزی کنم. همه‌ی اینا رو تعهد کتبی می‌دادم بهت زن. قول می‌دادم اگه یه روز پاشدی و دیگه دلت نخواست اذیتت نکنم. قول می‌دادم که از دستشویی فرنگی حموم استفاده نکنم. قول می‌دادم خوشبختت کنم. قول می‌دادم از چاله نیفتی توی چاه. قول می‌دادم مثل خانواده‌ت نباشم برات اما تنهات نذارم. جدی قول می‌دادم‌ها. امضا می‌کردم. اثر انگشت می‌زدم. نمی‌شه برای اینکه بتونیم با هم زندگی کنیم یه کاری کنی؟ من حاضرم هرکاری کنم. آخوند منفجر کنم. تو چی؟

فیلم آموزشی وپیشگیری کرونا
بازدید : 744
شنبه 30 آبان 1399 زمان : 23:38

زیرگذر ولی‌عصر. چهارراه ولی‌عصر. یکی نبودن زیرگذر ولیعصر با چهارراه ولیعصر. خیابون انق‍ل‍اب. برق. مادر و قهوه. پوست قرمز. خیابون بزرگ‌مهر. سگ‌گرما. سکوت. پژوهش‌های قرآن کریم. اسکو. گشت ارشاد. فردوسی. آمبیانس. طبقه‌ی دوم. سانسوریا. دزدی. موهیتو. چس‌خوری. سیب‌زمینی. پول نقد. کیف پول. خودکار. شماره‌ی تلفن. کف دست. بانک بانکی. فرار کردن با کوله. آهنگ. چشم. سیگوروش. تنهایی. ترس. چهارراه ولیعصر. تاکسی. گیشا. یک چهارراه قبل. امید. ترس. ماکارونی. لوبیاپلو. عدس‌پلو. سویا. غوره‌بادمجون. نون سیر. عید. مبل قرمز. دوچرخه. عینک. پیاده‌روی. هفت تیر. تئاتر. تئاتر. استیج. سینما. دست. سرما. شاش. حرف جدی. دست‌شویی مترو انقل‍اب. سرما. اکباتان. پلوشرت سرمه‌ای. حرف جدی. دست. نیمکت. حشره. سیگار. پشت کارگاه‌ها. کنت بلوبری. وینستون. مارلبوروی تاچ. تجریش. برف. کل‍اه. کل‍اه خردلی. رول دارچینی. رودخونه. بوی خاک صورت. صدای آب. ارفع‌ده. سوسک‌های قرمز خونی. دل‌درد. غصه. مرگ. مرگ. مرگ. مرگ. مرگ. مرگ. چشم‌ها. دست‌ها. عینک. دراور کنار تخت. اسنپ. خیابون سی‌تیر. دیجی‌کال‍ا. سبد خرید. هفتاد و چهار میلیون و هفتصد و بیست‌هزارتومن. وسایل نقره‌ای. کافه. عدسی. گدار. شیفت. موزیک. سیگوروش. ل‍انادل‌ری. مهدی‌ساکی. غصه. هتل. تخت‌های سفید. بوی شوینده. الکل خرگوشی. تنهایی. غوره‌بادمجون. تو پوست بکّن. من نگاهت کنم. خواب. بیدار شدن. چشم. تنهایی. پتوپیچ.‌هاسکی. بام. دست. سرد. سرد. مرگ. آبی. زرد. کمل. نیکی. تو قشنگ‌ترین اسم جهان بودی. پیرهن آبی. وایتکس. عکس. ریسه‌ی ال‌ای‌دی. دوربین. سرخ‌پوست پاره‌وقت. ل‍اک زرشکی. ل‍اک سبز. گلدون. گیاه. دزدی. گشت. استخر. طرشت. آب‌سیب. میوه‌های لزج. سوفی. پونه. ترس. مرگ. نیکی. من خیلی می‌ترسم. هیچ‌وقت این حرف‌ها رو بهت نمی‌گم. من می‌ترسم. من واقعاً می‌ترسم. نمی‌خوام از دستت بدم، زن. من واقعاً امنیت داشتم پیشت. قول می‌دم اگه بمونی پیشم بریم بزرگ‌ترین دزدی تاریخ رو کنیم. نمی‌ذارم مامانت بفهمه که دزدی کردی. هر روز برگر مرغ درست می‌کنم. میشینیم همه‌ی فیلم‌های فونتریه رو می‌بینیم و قول می‌دم وسطش گولت نزنم. قول می‌دم.

از چاله نمیفتی تو چاه. قول می‌دم؛ یا «آرزوی تولد»
بازدید : 1352
شنبه 30 آبان 1399 زمان : 23:38

هشت‌ساعت و اندی شده که تولدمه. معمول‍اً هرسال روز تولدم دنبال معجزه‌م. امسال از این هشت‌ساعت تقریباً تا این‌جا چهارساعتش رو گریه کردم، چهارساعت رو به خاطر الکل‌ دیشب توی دستشویی بودم و چند دقیقه‌ای هم رفتم دیدم که هنگ‌کنگ چه شکلیه. یعنی خب. شاید هنگ‌کنگ نره. البته من حس می‌کنم می‌ره. ولی چیزی که هست اینه که این‌طوری رفتنش قطعی شد دیگه. اگه جایی نشه هنگ‌کنگ، جایی بشه اون‌جا. تولد پارسالم رو هم گریه کردم. درست وقتی منتظر بودم بیاد پیشم، که روز تولدم رو پیشم باشه. تولد پیارسالم هم گریه کردم. وقتی حس می‌کردم اون، آدم واقعی‌ای نیست و یه روز می‌ره. تمام بیست‌تا تولد قبلش رو هم حالم خوب نبود. حداقل تا جایی که من یادمه حالم خوب نبود هیچ‌وقت. همیشه یه چیزی بوده که زورم بهش نرسه و توی تولدم دلم بخواد معجزه شه. هیچ‌وقت معجزه‌ای در کار نیست. نبود. ولی من امید دارم. دلم می‌خواد امروز بیاد پیشم. می‌دونم نمی‌آد. بگه من می‌خوام باهات زندگی کنم. نه مثل اون حرف‌های قبلی که می‌گفت‌ها. از این من می‌خوام باهات زندگی کنم‌هایی که بعدش می‌گفت ولی خب دوست داشتن کافی نیست و حالم خوب نیست و نمی‌شه انگار و باید برم. یه چیزی بگه که خب دلم آروم شه. من واقعاً چیزی نمی‌خوام توی این زندگی. شغلم چیز بدی نیست. ردیفه. کم پول در نمیارم اخیراً. آدم مهربونی‌ می‌تونم باشم. تمیزم. آشپزی می‌کنم. ظرف می‌شورم. چبدونم. همه‌ی کارهایی که آدم‌های معمولی می‌کنن. فقط زورم نمی‌رسه. از اول هم نمی‌رسید. فقط حرف‌هاش رو باور کردم. حال‍ا شده این. من واقعاً تنهام. دلم می‌خواد سال بعد دیگه تولدی نداشته باشم. جدی می‌گم. عرضه‌ی اپل‍ای نداشتم، عرضه‌ی این‌که ازم خوشش بیاد اون‌قدری که حاضر باشه یه کاری بکنه نداشتم، خب عرضه‌ی نبودن هم نداشته باشم واقعاً ناراحت‌کننده‌ می‌شه. من کی باید برم هنگ‌کنگ؟ هنگ‌کنگ ویزای توریستی می‌ده؟ چبدونم. چرا سربازی دارم من آخه؟ چرا اون‌قدر پول ندارم که بتونم برم پیشش؟ بابا بتخمم که هنگ‌کنگ. من واقعاً بهش فکر کردم. من از آسانسور می‌ترسم. از این‌که توی آسانسور گیر کنم یعنی. واقعاً دوستی ندارم. خانواده‌م هیچ‌وقت برام اون‌قدر مهم نبودن. هیچی ندارم. و خب. هنگ‌کنگ که هیچی. من توی آسانسور گیرکرده هم حالم خوب بود واقعاً اگه بودی. تهش نودل می‌خوردیم هر روز ولی خیالم راحت بود که هستی. که می‌مونی. که دروغ نگفتی بهم درمورد دوست‌داشتن. که دیگه بهم نمی‌گی دوست‌داشتن کافی نیست. دیگه نمی‌گی می‌خوای هر گورستونی شده بری. دیگه نمی‌گی تکست برات خسته‌کننده‌ست. دیگه نمی‌گی می‌خوای الکل بخوری و دریا بری تنهایی. که می‌گفتی تو هم بیا. که تولدم این‌قدر ناراحت نبودم. که می‌دونستم دیگه قرار نیست توی تولدهام گریه کنم. چون تو قبل‍اًها یادت بود که چند سالمه. هیچ‌وقت نمی‌دونم چند سالمه. ال‍ان هم نمی‌دونم بیست‌وچهار ساله‌م یا بیست‌وپنج. کاش امروز پیشم بودی و برام حساب می‌کردی دوباره. بی‌انصاف. من چقدر باید بهت نزدیک می‌شدم که تولدم پیشم باشی؟ ده دقیقه پیاده بیای می‌رسی. بعداً می‌شه شیش‌هزار و صد و هفتاد و هفت کیلومتر، تازه اگه دورتر نشه.

ته‌مزه‌ی ماسیده‌ی الکل، یه جایی از ته گلو.
بازدید : 544
سه شنبه 26 آبان 1399 زمان : 13:38

دوسال برای من کم بود. من دلم می‌خواست ده سال داشته باشمت. نمی‌دونم چطور توضیح بدم. تو همه‌چیزت معمولی و تکراری بود اما همین بهم احساس امنیت می‌داد. همین‌که توی همه‌ی این دوسال از چس‌خوری بدت میومد، همین‌که سی‌بار خاطره‌ی گشت ارشاد و اون مانتو رو تعریف کردی یا خاطره‌ی کیک‌مالیدن به مبل‌های لمیز رو، همین‌که هربار دستم رو بردم کنار صندلی فکر کردی می‌خوام ترمزدستی رو بکشم و پنیک کردی، همین چیزا. ولی چقدر غیرقابل پیش‌بینی شدی این اخیر. نمی‌دونم حتی دوستم داری یا نه. می‌گی دوستت دارم اما چندساعت بعدش ازم متنفری. می‌گی نمی‌خوام ببینمت اما بعدش می‌گی بریم کلانا. نیکی. نیکی عزیزم. من خیلی بی‌دفاعم در برابرت. می‌ترسم وقتی بری یادت بره من رو. یه مدت زیاد بهت تکست دادم و گفتی از تکست متنفری. خب بری من فقط تکست می‌تونم بدم. نیکی. نیکی عزیزم. دوسال کم بود برای من. جای آبله‌هات روی بازوهات، پشت گردنت، برای من مثل یه بازی بود. یه بازی که بهم امنیت می‌داد. هیچ‌وقت سعی نکردم جای همه‌شون رو یاد بگیرم چون فکر می‌کردم وقت هست. همینش دلم رو خوش می‌کرد. جدیدا استرس دارم. وقتی یه دونه جدیدش رو پیدا کردم پشت استخون‌ت. انگار داره دیر می‌شه. انگار‌ قراره تموم شه. همه‌چیز بوی مرگ می‌ده.

آفتاب عزّت از عرش جلال آمد پدید

بازدید : 275
دوشنبه 25 آبان 1399 زمان : 4:37

دو نفر دیگه هم اضافه شدن به اینسکیوریتی‌هام. جیم و امیر. امشب واقعا اذیت شدم. نزدیک سه ساله که می‌شناسمت. توی این سه سال تنها کاری که تونستم کنم این بود که از قشنگی‌هات بهت بگم. هیچوقت حتی خوشحال نشدی از حرف‌هام. به قول خارجی‌ها از کمپلیمان‌هام. ولی من از ته دلم میگفتم و دلم می‌خواست یه بار ببینم که خوشحال می‌شی وقتی بهت می‌گم خیلی قشنگی. امشب دیدم چقدر خوشحال بودی وقتی جیم بهت گفت که خوشگلی. می‌بینی زن، من برای چه چیزهای پیش‌پاافتاده‌ای بگا می‌رم؟ باورم نمی‌شه اینقدر جدی شده برات. آبان پارسال گفتی بیا با هم بعد ارشد بریم. بعد امسال گفتی نمی‌تونی ایران رو تحمل کنی و الان هم داری می‌ری. مشکل رفتنت نبود. چقدر غم چیز عجیبیه. توی اینده‌ت هیچ اهمیتی به من نمی‌دی. اونقدر که «خارج» رو تصور می‌کنی تاحالا فکر کنم یه بار هم من رو تصور نکردی توی آینده‌ات. فکر که نه. مطمئنم. خودت گفتی. نمی‌دونم چطور باید به خارج حسودی کرد. به چی‌ش باید حسادت کنم؟ به ادم‌هاش؟ به رنگ پررنگ آسمونش که فرق داره با ایران؟ به چمن سبزا؟ به چراغ راهنماییای نارنجیش؟ به تو؟

از نظر روميسا امشب بازي مافيا شبيه جوک بود.
بازدید : 422
شنبه 23 آبان 1399 زمان : 20:38

هرچقدر که بیشتر دوستت دارم، زن، از خودم بیشتر بدم میاد. که چقدر اذیتم کردی، چقدر تنهام داری می‌ذای و چقدر بی‌معرفتی. بعضی وقت‌ها دلم می‌خواست هیچوقت نمی‌شناختمت. یا حداقل هیچوقت حرف‌هات رو باور نمی‌کردم. به همه‌ی آدم‌ها حسادت می‌کنم. به اکست، به خانواده‌ت، به اونی که بهش ایمیل می‌دادی یا بنظر تلگرام و همه‌ی حرف‌هات رو بهش می‌گفتی و اون هم کاناداست، به آدم‌های کانادا و آمریکا، به الهی‌نیا، به ژانگ‌لی، به جیمز، به آدم‌هایی که هنوز ندیدی و قراره باهاشون آشنا شی، شت. واقعا خسته شدم. نمی‌دونم چندماهه این‌طوریم.

فضائل و خواص سوره جمعه
بازدید : 544
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 2:37

ببین من حالم خوب نیست ولی نمی‌خوام تو هم ناراحت شی. ولی خب می‌بینم کم‌کم چقدر دور شدن و تموم شدن و اینا عجیبه برام این‌بار. هیچ‌وقت نبود. یعنی تاحال‍ا توی زندگی اذیت نشده بودم از این‌که ببینم یه آدمی‌توی طول زمان کم‌کم دیگه دوستم نداره. می‌دونم می‌گی «دارم» یا «واقعاً دوست دارم من.» ولی خب گول زدن چیه. چرا خودمون رو گول بزنیم. امروز بارون می‌اومد و می‌آد نمی‌دونم فهمیدی یا نه. اولین بار بود که بارون می‌اومد و توی گیشا راه رفتم و قرار نبود بعدش برگردم کارون. یاد پارسال افتادم. یه شبی بود که توی خیابون اصلی گیشا داشتیم راه می‌رفتیم و یه بارون خیلی عجیب غریب می‌اومد شبیه سیل. یادته؟ می‌خواستی برای مامانت گل بخری. بعد خب ببین من آدمی‌م که زورم و عرضه‌م زیاد نیست. می‌دونم در نظر تو دوست‌داشتن الان فقط اینه که خب اوکی بیا جایی که من می‌رم. می‌خواستم بتونم. ولی خب. می‌دونم می‌گی دراماست. یعنی خب هست دیگه. الکل اینطوریه که آدم یکم گلوش داغ می‌شه. بعد پلک‌هاش داغ می‌شه. بعد سرش گیج می‌ره. و خب اینا همه‌ش دراماست. بعد ولی به نظرم هروقت به این فکر می‌کنم که دوستت داشتم یاد اون شب می‌افتم. تو رفته بودی توی گل فروشی و خیلی بارون می‌اومد. بعد من بیرون گل‌فروشی واستاده بودم. تا سوراخ کونم آب رفته بود. بعد داشتم نگات می‌کردم و فکر می‌کردم تو واقعاً دوستم داری. و خب حالم خیلی خوب بود. امشب یاد اون موقع افتادم. می‌دونم هروقت مسیج‌هام رو می‌بینی حالت چطوری می‌شه واقعاً. می‌گم می‌دونم چون خودم همین‌طوری بودم یه بار. دروغ چرا. بذار بهت بگم. دو سال پیش که با اون اکس موخر کات کردم، اینطوری بود که واقعاً اذیت شده بودم. برام خیلی هم جدی نبود‌ها. یه مدت که گذشت و من تو رو دیدم. و این‌طوری بودم که دلم می‌خواست با تو باشم. بعد اون می‌خواست برگردیم. من دیگه دوستش نداشتم. تو رو دوست داشتم واقعاً. یعنی این‌طوری بودم که چقدر احمق بودم و کاش همون چارسال پیش تو رو دیده بودم و اوکی شده بودیم. حال‍ا. ولی همین‌طوری بود وضع. می‌اومد مسیج می‌داد و کلی می‌نوشت. یه سریاش رو توی اون اپ ناشناس می‌نوشت. و من تخمم نبود واقعاً. یعنی نمی‌دونم چطور توضیح بدم. ناراحت نمی‌شدم. عذاب وجدان می‌گرفتما. برای همین می‌فتم بهت یکم صبر کن. ولی واقعاً اذیت نمی‌شدم. دغدغه‌م نبود. اون درمورد نمی‌دونم لکه‌ی روی سقفی که توی فل‍ان‌جا دیده بودیم صحبت می‌کرد. سی خط. من می‌نوشتم ردیفه. باشه. راستش حتی نمی‌خوندم. تا این‌که خب یه جایی حالش خوب شد و رفت. یه جاهایی حالم بد می‌شد حال‍ا. همون عذاب وجدانی که تو می‌گی. همه‌ی اینا رو گفتم که بگم دنیا این‌شکلیه. می‌دونم. حس‌های ال‍ان تو رو هم می‌دونم. و این رو هم می‌دونم که هدفم ناراحت کردنت نیست. هدفم منصرف کردنت از رفتن و اینا هم نیست. فقط توی گه دست‌وپا می‌زنم. برای چیزی که زندگیم رو روش ساختم و ال‍ان دیگه هیچی ازش نمونده. وگرنه من قبلنا خیلی غرورمند بودم بابا. گریه نمی‌کردم. چس‌ناله‌ی عاشقانه و دراما نمی‌کردم. پنیر روزانه می‌دیدم توی‌هایپر بغضم نمی‌گرفت. برای کسی این‌قدر نمی‌نوشتم توی زندگیم. یعنی فکر کنم یه بار مثل‍اً توی زندگیم توی چت یه نفر اینقدر طول‍انی تایپ کردم اونم برای گول‌زدنت بود.

حضور تیم صبامهر در دیدار مقابل پیشکسوتان در هاله ای از ابهام قرار دارد.
بازدید : 565
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 2:37

ولی من جداً فکرهام رو کرده بودم. نه ال‍ان‌ها، چندین ماه پیش. سال پیش. حاضر بودم که همون پای قطع‌شده رو داشتم، ولی باهات زندگی می‌کردم. فکر کنم واقعاً همه‌ی چیزی بود که می‌خواستم اون‌موقع. حال‍ا بماند که همین‌طوریش انگار حامد سنو یا مثل‍اً الکس ترنر یا کسی‌م، که حال‍ا بدون پام هم قابل تحمل باشه. ولی خب. واقعاً دلم می‌خواست یه‌وقتی به قول خارجی‌ها به مرجله‌ی موو این کردن به خونه‌ی من برسیم. حتی تصورش می‌کردم. شاید تو هم می‌کردی. قبلنا مخصوصاً. ال‍ان که نه. اوکی بود واقعاً. تهش این بود که فکر می‌کردی قراره بیس‌چاری غر بزنی، به خودت نرسی، حوصله‌ی معاشرت نداشته باشی، یا هرچی. اشکالی نداشت واقعاً. من غذا می‌پختم، یا حتی ظرف می‌شستم -ولی خب خیلی اعتمادی هم نداشتی به ظرف‌شستنم. مهم نبود واقعاً. می‌نشستی تریاکت رو می‌کشیدی، ولی «بودی.»

الکل این‌طوریه که اول گلوت داغ می‌شه، بعد پلک‌هات، بعد پشت پلک‌هات.
بازدید : 390
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 2:37

غروب، ابر، باد، سرما، مشت، التهاب انگشت، خستگی، یک. «من واقعاً نمی‌فهمم منظورت چیه. واقعاً نمی‌فهم حرفات رو. نمی‌فهمم چرا ال‍ان ناراحتی. و واقعاً می‌گم نمی‌فهمم. من نمی‌دونم چه‌کاری باید بکنم. نمی‌فهمم چرا باید برای چیزی که ندارم هنوز -خارج- باید به کسی جواب بدم و یا با کسی به اشتراک بذارمش. چه تضمینی بدم -که می‌مونم-؟ خب نمی‌دم. عقد مثل‍اً؟ به کسی تضمینی نمی‌دم. و اصل‍اً هم خوشم نمی‌آد. نمی‌فهمم. دارم می‌گم نه دیگه. نه. خیلی واضحه. از رابطه خوشم نمی‌آد. واقعاً اذیت شدم و نمی‌خوام. دست‌وپام هم قطع شه می‌رم امسال. چه کمکی از دستم برمی‌آد؟»

عنوان نامه‌ «بعداً یه وقتی که این‌حرفا رو بخونی، یه لحظه دلت می‌گیره؛ ولی نمی‌خواستم ناراحتت کنم»
بازدید : 457
دوشنبه 18 آبان 1399 زمان : 12:40

دیدی یه‌وقت‌هایی توی زندگی پیش می‌آد که یه چیزی ته قلبت تکون می‌خوره و فکر می‌کنی که بال‍اخره یه جای زندگی برات ریده‌ن و انگار قراره به چیزی که می‌خوای برسی؟ حال‍ا این می‌تونه درمورد آدم‌ها باشه، درمورد کار و تحصیل و فل‍ان باشه، یا خل‍اصه همه‌ی اهداف معمولی که آدم‌ها دارن. برای من بعد از حدود بیست و خرده‌ای سال زندگی، اون تکون‌خوردنه، اون بود. هوا ابریه، درست نشسته کنارم و حالا حس می‌کنم احمق‌ترین آدم جهانم که حتی نمی‌تونم بهش توضیح بدم. یک‌سری دری‌وری و خزعبلات گفتم که نمی‌دونم چرا. خوش‌حاله خیلی. تافل رو خیلی خوب داده. و چیزی براش مهم نیست. امروز دلم می‌خواد برم نواب روی اون پشت بومه سیگار بکشم. شاید چشمام گرم شن. امروز فهمیدم که واقعاً براش مهم نیستم، حال‍ا هرچقدر هم که تعارف کنه و هرچی. چندشب پیش گفت یه فیلمی‌دیده، کار کثیف، و یاد من افتاده. یادم افتاد قبلی‌ها هم همین بودن. یکی با مهمونی کامی، یکی با‌هامون. پیش می‌آد. ولی تابحال کسی توی زندگی بهم نگفته بود که دلش می‌خواد باهام زندگی کنه. و خب. دروغ چرا. من باور کرده بودم. چشم‌هام آبروریزی می‌کنن جدیداً. می‌خوام برم نواب. روزی که باهاش رفتم نواب و چشم‌هاش گرم شده بودن و فکر می‌کرد دوستش ندارم، بهش گفتم که می‌مونم تا آخرش. حداقل سر قولم موندم. «من واقعاً حالم بده». این جمله رو فقط وقت‌هایی می‌گم که تپش قلب دارم، نفس نمی‌تونم بکشم، عرق سرد می‌کنم و صداها رو خیلی کم و نامفهوم می‌شنوم. این‌جور وقت‌ها، همیشه می‌فهمم که چند دقیقه‌ای شده که به یه جا خیره‌ شدم و بعدش درست نمی‌تونم فوکوس کنم و تا یه مدتی همه‌چیز رو تار می‌بینم. می‌خوام بگم فقط وقتایی می‌گم حالم واقعاً بده این‌طوریم. تنها وقتایی‌ه که هیچ دفاعی از خودم ندارم. توی همه‌ی این دوسال این جمله رو فقط به اون گفتم. توی همه‌ی این دوسال، شاید به جز چندماه اول، هیچ اهمیتی براش نداشت راستش. یعنی خب تعارف که می‌کردها. زیاد هم نگفتم ولی. شاید نهایتاً هفت‌هشت‌بار. اول‌ها می‌گفت بیا حرف بزنیم یا حتی می‌اومد پیشم. بعدتر گفت برو اورژانس. این آخرا اما می‌گفت منم حالم بده، ولی به کسی نمی‌گم. که منظورش این بود که خودم هزارتا بدبختی دارم و دیگه به من چیزی اضافه نکن. ال‍انم همینه. دلش نمی‌خواد توی رفتنش تاخیری بیفته با وقت‌تلف‌کردن با من. اشکالی نداره. اون اونقدر قشنگه که بعضی وقت‌ها به چشم‌ نمی‌آد که آدم بی‌رحمیه. به‌هرحال داف‌ها که دستشویی نمی‌رن. ولی من اگه بودم، دلش رو نمی‌شکوندم.

متن آهنگ مجنونتم آقا احمد سلو

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی