شیش ساعت دیگه بیشتر نمونده از تولدم. و خب تا اینجاش که گهترین تولد مدتهای اخیرم بود. خیلی خوشحالم که اینجا رو نمیخونی و میتونم حرف بزنم و فقط یه چیزهای کوچیکی رو نشونت بدم. راستش حرفهات غصهم رو بیشتر میکنن. وقتی میگی دوست داری با هم زندگی کنیم. ولی من بهش فکر کردم. دلم میخواست با هم چیز کنیم. یعنی قول میدادم که همیشه همینطوری بمونم. جدی میگم. تعهدنامهی کتبی میدادم. امضا میکردم. که هرچقدر بیحوصله بودی درکت کنم. مراقبت باشم. باهات تریاک بکشم. کتکت نزنم مثلا. چون فکر میکنی اونهایی که چیز میکنن هم رو کتک میزنن. ظرفها رو من بشورم. من آشپزی کنم. همهی اینا رو تعهد کتبی میدادم بهت زن. قول میدادم اگه یه روز پاشدی و دیگه دلت نخواست اذیتت نکنم. قول میدادم که از دستشویی فرنگی حموم استفاده نکنم. قول میدادم خوشبختت کنم. قول میدادم از چاله نیفتی توی چاه. قول میدادم مثل خانوادهت نباشم برات اما تنهات نذارم. جدی قول میدادمها. امضا میکردم. اثر انگشت میزدم. نمیشه برای اینکه بتونیم با هم زندگی کنیم یه کاری کنی؟ من حاضرم هرکاری کنم. آخوند منفجر کنم. تو چی؟
فیلم آموزشی وپیشگیری کرونا بازدید : 994
شنبه 30 آبان 1399 زمان : 23:38