loading...

چشم‌هاش اندازه‌ی گاوه، بخدا.

بازدید : 391
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 2:37

غروب، ابر، باد، سرما، مشت، التهاب انگشت، خستگی، یک. «من واقعاً نمی‌فهمم منظورت چیه. واقعاً نمی‌فهم حرفات رو. نمی‌فهمم چرا ال‍ان ناراحتی. و واقعاً می‌گم نمی‌فهمم. من نمی‌دونم چه‌کاری باید بکنم. نمی‌فهمم چرا باید برای چیزی که ندارم هنوز -خارج- باید به کسی جواب بدم و یا با کسی به اشتراک بذارمش. چه تضمینی بدم -که می‌مونم-؟ خب نمی‌دم. عقد مثل‍اً؟ به کسی تضمینی نمی‌دم. و اصل‍اً هم خوشم نمی‌آد. نمی‌فهمم. دارم می‌گم نه دیگه. نه. خیلی واضحه. از رابطه خوشم نمی‌آد. واقعاً اذیت شدم و نمی‌خوام. دست‌وپام هم قطع شه می‌رم امسال. چه کمکی از دستم برمی‌آد؟»

عنوان نامه‌ «بعداً یه وقتی که این‌حرفا رو بخونی، یه لحظه دلت می‌گیره؛ ولی نمی‌خواستم ناراحتت کنم»
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی